main logo
بازگشت
504 Absolutely Essential Words
504 Absolutely Essential Words - Lesson 8
1/20

compete

فعل، شکل پایه

ترجمه: مبارزه کردن, رقابت کردن, مسابقه دادن

مترادف‌ها: rival, contest, strive, contend, vie

متضادها: cooperate, collaborate, assist, work together, work with sb

تعاریف:

رقابت کردن, رقابت کردن - مسابقه دادن, رقابت کردن با, هم‌چشمی کردن, مسابقه دادن
Strive to gain or win something by defeating or establishing superiority over others who are trying to do the same.
universities are competing for applicants

flexible

صفت (انگلیسی)، متمم اسمی دیگر (چینی)

ترجمه: قابل انعطاف, چابک, انعطاف پذیر

مترادف‌ها: plastic, mobile, rubber, part-time, elastic, adaptable, pliable, limber, bendable, supple, adaptive

متضادها: hard, stiff, strict, firm, rigid, inflexible, unbendable, fixed, stubborn

تعاریف:

قابل انعطاف, انعطاف‌پذیر, خم‌شو, تاشو, نرم, تغییرپذیر
Capable of bending easily without breaking.
flexible rubber seals

dread

اسم خاص مفرد

ترجمه: هراس, ترس, وحشت

مترادف‌ها: fear, horror, terror, apprehension

متضادها: enjoy, look forward to, look forward to sth, really enjoy, calm, confidence, relief

تعاریف:

ترس, ترسیدن, وحشت داشتن, بیم, وحشت, بیم داشتن, هراس, ترسیدن (از)
Anticipate with great apprehension or fear.
Jane was dreading the party

masculine

اسم، مفرد یا بی‌شمار

ترجمه: (مربوط به) مردان, مردانه‌گی, مردانه, مرد

مترادف‌ها: manly, virile, sturdy

متضادها: female, feminine, womanly, soft

تعاریف:

The male sex or gender.
the masculine as the norm
(مربوط به) مردان, مردانه, (صدا, مذکر (دستور زبان), رفتار و غیره) مردانه, جنسیت مذکر, مردوار, واژه مذکر, مردمانند, (زن) مرد‌صفت, مثل مردان, (دستور) مذکر, (دستور) جنس مذکر, کلمه‌ی مذکر, صیغه‌ی مذکر, (موسیقی) دارای کادانس که با تن موکد پایان می‌یابد

feminine

صفت (انگلیسی)، متمم اسمی دیگر (چینی)

ترجمه: زنانه, زن, مؤنث

مترادف‌ها: female, womanly, ladylike, soft

متضادها: masculine, manly, male

تعاریف:

زنانه, (دستور زبان) جنس زن, مربوط به جنس زن, مؤنث (دستور زبان), مؤنث, جنسیت مونث, مادین, واژه مونث, زنان, زن‌منش, ظریف و لطیف, مادگانی, مادگانه
Having qualities or an appearance traditionally associated with women.
a feminine frilled blouse

menace

اسم، مفرد یا بی‌شمار

ترجمه: آسیب, خطر, تهدید

مترادف‌ها: threat, threaten, danger, hazard

متضادها: safety, protection, security

تعاریف:

تهدید, چیزی که تهدید کننده است, آدم یا چیز دردسرساز, مخاطره, آدم یا چیز مزاحم, تهدیدکردن, ارعاب کردن, چشم زهره رفتن
A person or thing that is likely to cause harm; a threat or danger.
a new initiative aimed at beating the menace of drugs

numerous

صفت (انگلیسی)، متمم اسمی دیگر (چینی)

ترجمه: متعدد, بی شمار, بسیاری, زیاد

مترادف‌ها: many, much, several, countless, multitudinous, multiple, a lot, a number of, a lot of sth, loads of sb/sth, a large number of

متضادها: few, scant, sparse, a few, a small number of

تعاریف:

بی شمار, متعدد, پرشمار, زیاد, فراوان, بی‌شمار, بسیار, پرجمعیت
Great in number; many.
he has attended numerous meetings and social events

source

اسم، مفرد یا بی‌شمار

ترجمه: منشأ, سرچشمه, منبع, منبع اطلاعات, منشأ

مترادف‌ها: reference, root, origin, spring, fount

متضادها: result, effect, end, outcome, consequence, version, the effect(s) of, the/an effect(s) on

تعاریف:

منبع, (رود) سرچشمه, منشا, سرچشمه, منشأ, خاستگاه, مرجع, مأخذ, مخبر, خبررسان, (در جمع) اسناد و مدارک
A place, person, or thing from which something comes or can be obtained.
mackerel is a good source of fish oil

tendency

اسم، مفرد یا بی‌شمار

ترجمه: سابقه, گرایش, تمایل, گرایش, 倾向

مترادف‌ها: inclination, propensity, leaning, trend

متضادها: aversion, disinclination, indifference

تعاریف:

گرایش, تمایل, میل, عادت, توجه, استعداد, زمینه, علاقه مختصر
An inclination toward a particular characteristic or type of behavior.
for students, there is a tendency to socialize in the evenings

underestimate

صفت (انگلیسی)، متمم اسمی دیگر (چینی)

ترجمه: دست کم گرفتن, کم ارزش دادن, حدس و گمان کم, نقد پایین

مترادف‌ها: undervalue, misjudge, downplay

متضادها: appreciate, rate, overestimate, value highly

تعاریف:

دست کم گرفتن, (قیمت, زمان و غیره) کم برآورد کردن, کمتر از حد ارزیابی کردن, کم بها دادن به, ناچیز پنداشتن, کوچک شمردن, بر آورد کمتر از حد, بر آورد پایین
Estimate (something) to be smaller or less important than it actually is.
they have grossly underestimated the extent of the problem

victorious

صفت (انگلیسی)، متمم اسمی دیگر (چینی)

ترجمه: بیشکست, فائز, پیروز

مترادف‌ها: winning, triumphant, successful

متضادها: defeated, unsuccessful, losing

تعاریف:

پیروز, فاتح, مظفر, ظفرنشان, ظفرآمیز
Having won a victory; triumphant.
a victorious army

solitary

صفت (انگلیسی)، متمم اسمی دیگر (چینی)

ترجمه: تنهایی, جدایی, تنها

مترادف‌ها: alone, lonely, single, isolated, lone

متضادها: club, group, double, crowd, council, troop, mob, social, team, gang

تعاریف:

تنها, تک و تنها, مجرد, گوشه‌نشین, منزوی, انفرادی, پرت, فقط, یکه, فرد, منحصر‌به‌فرد, یگانه, منفرد, دورافتاده, خلوت, (گیاه‌شناسی) تک‌رست, (جانورشناسی) تک‌زی, غیر‌اجتماعی, راهبه, راهب, تارک دنیا
Done or existing alone.
I live a pretty solitary life

frequent

صفت (انگلیسی)، متمم اسمی دیگر (چینی)

ترجمه: مکرر, متداول, دائمی, پی در پی, همیشگی

مترادف‌ها: recurrent, constant, regular, repeated, often, haunt, common

متضادها: infrequent, rare, occasional, seldom

تعاریف:

زود زود, مکرر, تکرار‌شونده, رفت‌وآمد زیاد کردن در, تکرار کردن
Occurring or done on many occasions, in many cases, or in quick succession.
frequent changes in policy

glimpse

فعل، شکل پایه

ترجمه: نگاه fleeting, نگاهی گذرا, چشم زدن, نگاه کم

مترادف‌ها: sight, peek, glance, preview

متضادها: stare, gaze, view

تعاریف:

نگاه کم, نگاه کوتاه, نظر اجمالی, نگاه آنی, دیدن (به مدت کوتاه), نگاه سریع, نگاه اجمالی کردن, به‌اجمال دیدن, به یک نظر دیدن, اتفاقی دیدن
A momentary or partial view.
she caught a glimpse of the ocean

challenge

فعل، شکل پایه

ترجمه: چالش, دیگرگونی, مسئله, تحدی, چالش

مترادف‌ها: problem, test, difficulty, obstacle, dare, contest, oppose, confront, counter, defy, sue, the problem of

متضادها: certainty, facilitation, ease, comfort, surrender

تعاریف:

چالش, به مبارزه طلبیدن, به چالش کشیدن, رقابت کردن, مورد پرسش قرار دادن, سرپیچی کردن, زیر سوال بردن, سرتافتن, متهم کردن, دعوت به مبارزه یا بازی, طلب حق, گردن‌کشی, دعوت به جنگ
A call to take part in a contest or competition, especially a duel.
he accepted the challenge

vision

اسم، مفرد یا بی‌شمار

ترجمه: چشم انداز, چشم‌انداز, دید, بینش

مترادف‌ها: imagination, dream, eye, sight, visionary, fantasy

متضادها: blindness, ignorance, unawareness

تعاریف:

چشم انداز, دید, بینایی, تصور, رؤیا, خیال, چشم‌انداز, تدبیر, دیدن, آینده‌نگری, یا نشان دادن(در رؤیا), دوراندیشی, منظره, وحی, الهام, بصیرت
The faculty or state of being able to see.
she had defective vision

evidence

اسم، مفرد یا بی‌شمار

ترجمه: مدرک, شواهد, مدرک, دلیل, شواهد

مترادف‌ها: tell, proof, testimony, documentation, indication

متضادها: disproof, refutation, contradiction

تعاریف:

شواهد و مدارک, دلیل, اثبات, سند, مدرک, شواهد, مدارک, شاهد, گواه, شهادت (در دادگاه), ملاک, مستند, ادله, شهادت, گواهی, نشانه, اثر, علامت, با مدرک اثبات کردن, بر اساس شواهد ثابت کردن, گواه بودن, شاهد بودن
The available body of facts or information indicating whether a belief or proposition is true or valid.
the study finds little evidence of overt discrimination

mount

اسم خاص مفرد

ترجمه: کوه, سوار شدن, نصب کردن

مترادف‌ها: ride, ascend, climb, install

متضادها: descend, dismount, remove

تعاریف:

کوه, بالا رفتن, (ادبی) کوه, تپه, افزایش یافتن, بالا رفتن از, تدارک دیدن, صعود کردن از, مهیا کردن, ترتیب دادن, (شخص) سوار اسب کردن, (عکس, سوار (اسب و ...) شدن, تمبر) چسباندن, زدن, کوهستان, گذاشتن, اسب, قرار دادن, (نقشه) چسباندن, (دستگاه) نصب کردن, کار گذاشتن, (نمایشگاه, تظاهرات) تدارک دیدن, برپاکردن, (فیلم) نمایش دادن, محافظ گذاشتن, مراقب گذاشتن, نگهبان گذاشتن, کشیک گذاشتن, صعود کردن, (به سمت) بالا رفتن, سوار اسب شدن, (قمیت) افزایش یافتن, زیاد شدن, روی هم انباشته شدن
Climb up (stairs, a hill, or other rising surface)
he mounted the steps to the front door

miniature

اسم، مفرد یا بی‌شمار

ترجمه: کوچک, مینیاتوری, کاهش‌یافته

مترادف‌ها: small, tiny, little, small-scale, diminutive

متضادها: big, gigantic, enormous, massive

تعاریف:

مینیاتوری, نگارگری, سایز کوچک, نقاشی با تذهیب, مینیاتور, کوچک, ریز, کوتاه
(especially of a replica of something) of a much smaller size than normal; very small.
children dressed as miniature adults

excel

فعل، شکل پایه

ترجمه: پیشی گرفتن, برتری جستن, برتری داشتن, عالی بودن

مترادف‌ها: stand out, do well, outshine, shine

متضادها: fail, fall behind, oscillate

تعاریف:

برتری داشتن, برتری داشتن بر, (در کاری) درخشیدن, بهتربودن از, بی‌نظیر بودن, تفوق جستن بر, (در کاری) عملکرد بسیار خوبی داشتن
Be exceptionally good at or proficient in an activity or subject.
a sturdy youth who excelled at football