

ترجمه: متعلق به, مربوط به چیزی/کسی, در ارتباط با, مربوط به
مترادفها: connected to, associated with, linked to
متضادها: unrelated, disconnected, independent
ترجمه: وابسته به, مربوط به, متناسب با, مربوط به کسی/چیزی
مترادفها: pertinent, applicable, appropriate
متضادها: irrelevant, inapplicable, unrelated
ترجمه: اعتماد کردن به, به کسی/چیزی تکیه کردن, متکی بودن به کسی/چیزی, وابسته بودن به
مترادفها: depend on, count on, trust in
متضادها: distrust, doubt, disregard
ترجمه: گزارش درباره, گزارش کردن درباره, گزارش در مورد, گزارش در مورد چیزی
مترادفها: account, summary, review
متضادها: conceal, hide, withhold
ترجمه: اعتبار به, احترام به کسی/چیزی, نگرش مثبت به, احترام به
مترادفها: regard, esteem, admiration
متضادها: disrespect, scorn, contempt
ترجمه: عکسالعمل نشان دادن, پاسخ دادن به چیزی/کسی, پاسخ گفتن
مترادفها: reply, answer, react
متضادها: ignore, neglect, overlook
ترجمه: منجر به چیزی شدن, نتیجه دادن به چیزی, به بار آوردن
مترادفها: lead to, cause, bring about
متضادها: prevent, stop, hinder
ترجمه: بالا رفتن در چیزی, صعود در چیزی, افزایش در چیزی
مترادفها: increase, growth, upsurge
متضادها: decline, decrease, reduction
ترجمه: خالی شدن از چیزی, تمام شدن چیزی, به پایان رسیدن چیزی
مترادفها: exhaust, deplete, use up
متضادها: stock up, reserve, accumulate
ترجمه: صرفهجویی در پول, پسانداز کردن, نگهداری پول, پول پس انداز کردن
مترادفها: set aside, economize, accumulate
متضادها: spend, waste, dissipate
ترجمه: جستجو کردن برای چیزی/کسی, کشف کردن, جستجوی چیزی/کسی, پیدا کردن
مترادفها: look for, hunt, seek
متضادها: ignore, overlook, disregard
ترجمه: پیگیری کردن برای انجام کاری, سعی کردن که کاری را انجام دهی, سعى در انجام چیزی, تلاش کردن برای انجام چیزی
مترادفها: strive to do something, attempt to do something, endeavor to do something
متضادها: neglect to do something, avoid doing something, refrain from doing something
ترجمه: راه اندازی کردن, تنظیم کردن, چیزی را راهاندازی کردن, برپا کردن
مترادفها: establish, organize, arrange
متضادها: dismantle, disorganize, tear down
ترجمه: آماده برای انجام کاری, تنظیم برای انجام چیزی, در نظر داشتن برای انجام کاری, قصد داشتن برای انجام کاری
مترادفها: intended to do, ready to do, prepared to do
متضادها: unprepared, reluctant, unwilling
ترجمه: کسر از چیزی, کوتاه از چیزی, کمی از چیزی, کمبود چیزی
مترادفها: lacking, deficient, insufficient
متضادها: sufficient, plentiful, ample
ترجمه: تا, به منظور, برای اینکه, تا بتوانم چیزی را انجام دهم
مترادفها: in order to, for the purpose of, to
متضادها: in order not to, instead of
ترجمه: به طوری که, تا..., بنابراین, تا اینکه
مترادفها: in order to, to the end that, for the purpose of
متضادها: regardless of, not concerning, without regard to
ترجمه: راه حل برای چیزی, پاسخ, راه حل, حل
مترادفها: resolution, answer, remedy, cure
متضادها: problem, difficulty, complication
ترجمه: یک نوع از..., نوعی از..., نوعی از چیزها...
مترادفها: a type of, a variety of, a sort of
متضادها: no kind of, none of, not any
ترجمه: کسی دیگر, شخص دیگری, دیگری, کس دیگری
مترادفها: another person, someone different, an alternate person
متضادها: myself, themselves, itself, yourself, himself, oneself, the same person
ترجمه: چیزهایی مانند..., چیزهای مشابه..., چیزی شبیه به...
مترادفها: similar to, akin to, resembling
متضادها: nothing like, dissimilar to, unlike
ترجمه: به نوعی از چیزی, نوعی, نوعی از چیزی
مترادفها: kind of, type of, sorta
متضادها: exactly, precisely, definitely
ترجمه: سر و سامان دادن, مرتب کردن, ترتیب دادن, مشکل کسی/چیزی/خودت را حل کن
مترادفها: organize, fix, arrange
متضادها: confuse, disorder, complicate
ترجمه: به نظر آمدن شبیه کسی/چیزی, صدا دادن مثل کسی/چیزی, به نظر رسیدن مثل کسی/چیزی, به نظر رسیدن مانند کسی/چیزی
مترادفها: resemble, appear similar to, echo
متضادها: differ, contradict, diverge
ترجمه: گفتگو کردن با کسی, با کسی صحبت نمودن, با کسی صحبت کردن
مترادفها: talk to sb, converse with sb, address sb
متضادها: ignore sb, shun sb, avoid sb
ترجمه: صرف وقت کردن, وقت گذراندن, زمان گذراندن, وقت گذرانی
مترادفها: allocate time, devote time, engage in activities
متضادها: waste time, idle, neglect time
ترجمه: شروع با کسی/چیزی, از کسی/چیزی شروع کردن, با کسی/چیزی شروع کردن, با کسی/چیزی آغاز کردن
مترادفها: begin with, commence with, initiate with
متضادها: end with, finish with, conclude with
ترجمه: به چیزی پایبند بودن, پایبند بودن به چیزی, چسبیدن به چیزی, وفادار بودن به چیزی
مترادفها: adhere to, follow, persist with
متضادها: give up, abandon, discontinue
ترجمه: مشروط به چیزی, وابسته به, مشروط به, مبتنی بر
مترادفها: conditional on, dependent on, contingent upon
متضادها: independent of, free from, exempt from
ترجمه: پیروز شدن در انجام کاری, دست یافتن به انجام چیزی, در انجام چیزی موفق بودن, موفق شدن در انجام چیزی
مترادفها: achieve, accomplish, attain, prevail, triumph
متضادها: fail, fall short, lose, flounder, struggle
