

ترجمه: برای ناهار, در زمان ناهار, برای خوردن ناهار
مترادفها: midday meal, luncheon, meal
متضادها: dinner, breakfast, snack
ترجمه: به نفع کسی, برای منفعت کسی, به سود کسی, برای منافع کسی
مترادفها: for someone's advantage, in support of, for someone's sake
متضادها: against someone's interest, to the detriment of
ترجمه: برای بقیه چیزی, برای مابقی چیزی, برای بقیه چیز, برای باقی مانده از چیزی
مترادفها: for the remainder of, for the remaining, during the rest of
متضادها: for the beginning of, for the start of, for the first part of
ترجمه: برای منظور کسی/چیزی, برای نفع کسی/چیزی, به خاطر کسی/چیزی
مترادفها: for someone's benefit, in aid of, in the interest of
متضادها: against someone's interest, to the detriment of, in opposition to
ترجمه: به این دلیل, به همین خاطر, برای این دلیل
مترادفها: therefore, consequently, as a result, in this case
متضادها: although, despite, regardless
ترجمه: از چیزی رهایی یافتن, طفره رفتن از مجازات, فرار کردن از چیزی, از پیگرد قانونی دادن
مترادفها: escape, evade, avoid
متضادها: face consequences, be punished, suffer backlash
ترجمه: به خانه رسیدن, به خانه رفتن, به منزل رسیدن, به خانه بازگشتن
مترادفها: arrive home, return home, come home
متضادها: leave home, depart, get away
ترجمه: بیخود برو, گم شو, برو گم شو, گم شدن
مترادفها: leave, go away, scram
متضادها: stay, remain, return
ترجمه: عقد کردن, معاشرت رسمی, ازدواج کردن
مترادفها: tie the knot, marry, take the plunge
متضادها: divorce, separate, unmarry
ترجمه: با کسی ارتباط برقرار کردن, توافق کردن با کسی, با کسی کنار آمدن, با کسی رابطه خوب داشتن
مترادفها: get along, collaborate, cooperate
متضادها: disagree, fall out, break up
ترجمه: از کسی/چیزی عبور کردن, فراموش کردن, از سر گذشتن از کسی/چیزی, از چیزی رهایی یافتن
مترادفها: recover, move on, overcome
متضادها: stew, linger, dwell
ترجمه: خلاص شدن از, نابود کردن, پیشانیگاه کردن, از دست کسی/چیزی خلاص شدن
مترادفها: eliminate, dispose of, remove
متضادها: retain, keep, hold on to
ترجمه: شناختن کسی, مطلع شدن از کسی, آشنا شدن با کسی, با کسی آشنا شدن
مترادفها: become acquainted with, familiarize oneself with, understand
متضادها: ignore, disregard, neglect
ترجمه: به ... دست یافتن, دست یافتن به, تبدیل شدن به, رسیدن به
مترادفها: reach, arrive at, obtain
متضادها: miss, lose, give up
ترجمه: به چیزی عادت کردن, آشنا شدن با چیزی, مأنوس شدن با چیزی, عادت کردن به چیزی
مترادفها: adapt, acclimate, become familiar with
متضادها: remain uncomfortable, struggle with, resist
ترجمه: صرف نظر کردن از, ترک کردن, دست کشیدن از, چیزی را رها کردن
مترادفها: relinquish, abandon, surrender, forfeit
متضادها: continue, persist, keep, retain
ترجمه: با در نظر گرفتن اینکه..., با توجه به اینکه..., با فرض اینکه...
مترادفها: considering, seeing that, assuming that
متضادها: disregarding, ignoring, neglecting
ترجمه: برو و..., برو و انجام بده...
مترادفها: proceed to, head out, set out to
متضادها: stay, remain, halt
ترجمه: کاهش یافتن, پایین رفتن, تنزل یافتن, به پایین رفتن در چیزی
مترادفها: descend, drop, diminish
متضادها: go up, increase, ascend
ترجمه: بیش از حد, بسیار زیاد, خیلی بیش از حد
مترادفها: excessively, unduly, overly
متضادها: moderately, slightly, barely
ترجمه: احساس کردن مانند چیزی, خواستن مانند چیزی, احساس کردن مثل چیزی, احساس چیزی بودن
مترادفها: want to, desire to, incline to
متضادها: dislike, avoid, refuse to
ترجمه: حل کردن کسی/چیزی, کسی/چیزی را درک کردن, فهمیدن کسی/چیزی, درک کردن کسی/چیزی
مترادفها: understand, comprehend, solve
متضادها: misunderstand, confuse, ignore
ترجمه: چیزی را پر کردن, تکمیل کردن, پر کردن, پر نمودن
مترادفها: complete, fill out, populate
متضادها: leave blank, omit, ignore
ترجمه: مشکل داشتن در انجام کاری, دشوار پیدا کردن برای انجام کاری, سختی کشیدن در انجام کاری, پرچالش بودن در انجام کاری
مترادفها: struggle to do something, have a hard time doing something, find it challenging to do something
متضادها: find it easy to do something, have no trouble doing something, find it straightforward to do something
ترجمه: متوجه انجام کاری شدن, یافتن خود در حال انجام کاری, خود را در حال انجام چیزی یافتن
مترادفها: discover oneself, realize you are, find out you are
متضادها: lose oneself, be unaware, miss out on
ترجمه: توجه به کسی/چیزی, متمرکز شدن روی کسی/چیزی, تمرکز بر کسی/چیزی
مترادفها: concentrate on, pay attention to, zoom in on
متضادها: disregard, ignore, neglect
ترجمه: پیگیری چیزی, پیگیری کردن, پیامد چیزی بودن, دنبال کردن
مترادفها: pursue, investigate, check up on
متضادها: ignore, neglect, dismiss
ترجمه: دنبال کسی/چیزی رفتن, توسط کسی/چیزی پیروی شد, دنبال کسی/چیزی بودن, ادامه دادن با کسی/چیزی
مترادفها: pursued, succeeded, came after
متضادها: preceded, led, ignored
ترجمه: برای یه مدت طولانی, برای مدت طولانی, مدت طولانی, برای زمان زیاد
مترادفها: for many years, for long, for a while, for an extended period, for ages
متضادها: briefly, momentarily, temporarily
ترجمه: به مدت یک لحظه, برای یک لحظه, برای چند ثانیه
مترادفها: briefly, momentarily, temporarily
متضادها: permanently, forever, continuously
