متمایز, مجزا, واضح, مشخص, منفرد, جدا, متفاوت, تک, جداگانه, ناهمسان, ناهمگن, ناهمگون, هویدا, آشکار, قابل تمیز, پیدا, روشن, بیچون و چرا, صریح, قطعی
the patterns of spoken language are distinct from those of writing
Recognizably different in nature from something else of a similar type.
a distinct smell of nicotine
Readily distinguishable by the senses.
There was a distinct smell of smoke in the air.
Clear or sharply defined; capable of being perceived clearly.
او سبک متمایزی در نقاشی دارد که او را از همتایانش متمایز میکند.
به وضوح متفاوت در ماهیت با چیز دیگری از نوع مشابه.
در هوا بوی واضح دود وجود داشت.
واضح یا با تعریف تند؛ قادر به درک واضح.