واضح, آشکار, هویدا, معلوم, بدیهی, مرئی, مشهود

سریع, تند, چابک, زود, فرز, چست, جلد, زنده

کسب و کار, تجارت, شغل, حرفه, داد و ستد, کار, کسب, (جمع) مشغله, بازرگانی, مغازه, (شرکت, کارخانه و ...), کاسبی, محل کسب, سوداگری, کار ویژه, وظیفه, عمل, مسئولیت, مربوط, ارتباط, وابسته به بازرگانی, تجارتی, سوداگرانه, محل کسب (تجارتخانه, شرکت, دکان, کارخانه و غیره), مشتری بودن

سرد, سرما, سرماخوردگی, سرد (مجازی), غیردوستانه, زکام, سرد شدن یا کردن

تا زمان, تا, تا اینکه, وقتی که, تا وقتی که

باهوش, زیرکانه, هوشمند

نشان دادن, ابراز کردن, نمایان بودن, راهنمایی کردن, فهماندن, نشان, ارائه, نمایش, بروز دادن (احساسات), نمایش دادن, جلوه, به نمایش گذاشتن, اثبات, رسیدن, آمدن, برنامه, نمایشگاه, ابراز, تظاهر

خوردن, غذا خوردن, مصرف کردن, تحلیل بردن, نگران کردن, فرسایش دادن, عصبانی کردن, از بین بردن, ناراحت کردن, غذا

قصر, کاخ, کوشک

اپارتمان, آپارتمان, واحد مسکونی آپارتمانی, کاشانه, واحد

داغ, خیلی گرم, گرم, بسیار گرم, حاد, تند, تیز, جنجال‌برانگیز, تابان, آتشین, جنجال‌آفرین, تند مزاج, جنجالی, برانگیخته, جذاب, به‌گرمی, محبوب, تازه, داغک ردن یا شدن, داغ (خبر، شایعه و ...), سرقتی, مسروقه, دزدی, سخت, دشوار, خطرناک, آگاه, بامهارت, مطلع

بزرگ, سترگ, عظیم, گنده, کلان, بسیار بزرگ, تنومند, بزرگ جثه

جدول, میز, مطرح کردن, فهرست, میز مذاکره, سفره, خوان, لوح, لیست, (در مجلس) از دستور خارج کردن, معوق گذاردن, روی میز گذاشتن, در فهرست نوشتن

جیب, جیبی, به جیب زدن, حفره, سوراخ, پاکت (بیلیارد و اسنوکر), کیسه هوایی, پاکت, تشکیل کیسه در بدن, کوچک, نقدی, پولی, جیب‌دار, در جیب گذاردن, در جیب پنهان کردن

مال خود, داشتن, برای خود, خود, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار کردن, صاحب بودن, مالک بودن, تندر دادن, مسلط بودن, خودم, شکست دادن, شخصی, مال خودم, اعتراف کردن

شرط, شرط بستن, شرط (بندی), موضوع شرط بندی, مطمئن بودن (عامیانه), نذر, زمان گذشته ساده فعل Bet, قسمت سوم فعل Bet

پیروزی, بردن, پیروز شدن, برنده شدن, فاتح شدن, غلبه یافتن بر, کسب کردن, به‌دست آوردن, به دست آوردن, برد, تحصیل کردن, فتح

گریه کردن, فریاد زدن, داد زدن, اشک ریختن, صدا کردن, فریاد, با صدای بلند چیزی گفتن, گریه, خروش, بانگ, بانگ زدن

مرد, انسان, بشر, آدم, شخص, بر, نوکر, رفیق (برای اشاره به یک مرد), دوست پسر, شوهر, اداره کردن, مستخدم, گرداندن (امور), خدمتکار (مرد), کارگر (مرد), مهره شطرنج, افراد (جمع), مردی, سرباز, وای, ای بابا, گرداندن, دفاع کردن

شرکت, شرکا, جمعیت, انجمن, هم‌صحبت, شرکت (مخفف آن co است), همنشین, گروه, همراه, دسته, مصاحبت, گروهان, هیئت بازیگران, گروه (هنری), همراه کسی رفتن, گروه هنرپیشگان (تئاتر و...), مصاحبت کردن با

حفر کردن, کندن, کندن (زمین), گودبرداری کردن, حفاری, کاوش, چال کردن, کاوش کردن, کاویدن, کشف کردن, از زیر خاک درآوردن, فهمیدن, توافق داشتن, متوجه شدن, دوست داشتن, نگاه کردن, سخت کار یا مطالعه کردن, از راه کندن راه باز کردن, رد شدن, حفر, کنایه, گوشه و کنایه

طلا, زر, (از جنس) طلا, سکه زر, طلایی, پول, ثروت, رنگ زرد طلایی, اندودزرد, نخ زری, جامه زری

افسردگی, بحران اقتصادی, کسادی بازار, پریشانی, رکورد اقتصادی, کسادی, تنزل, مرکز کم‌فشار, رکود, تورفتگی, گودی, گودشدگی, حفره, فرورفتگی

خاص, مخصوص, معین, مختص, به‌خصوص, مشخص, ویژه, واضح, دقیق, اخص

دوست دختر, معشوقه, دوست (مونث), زنی که دوست زن دیگری است, دوست‌دختر

صدمه, آسیب رساندن, آزار رساندن, آسیب زدن, آسیب زدن به, زخمی کردن (فیزیکی), آزردن, درد کردن, اذیت کردن, درد داشتن, جریحه‌دار کردن, آزار دادن, خسارت رساندن, آسیب, (احساسات کسی را) جریحه‌دار کردن, ناراحت بودن, آزار, ناراحت کردن, زیان, ضرر داشتن, تأثیر منفی داشتن, زمان گذشته ساده فعل Hurt, قسمت سوم فعل Hurt, آسیب‌دیده, صدمه‌دیده, زخمی, ناراحت, دلخور, آسیب‌دیده (مجازی), رنجیده, آسیب‌دیدگی, صدمه (فیزیکی), رنج, درد, آزردگی

فوق العاده, اعلی, فوق‌العاده, عالی, بسیار خوب, بزرگ اندازه, محشر, خوب, پیشوندی است به معنی (مربوط به بالا - واقع در نوک چیزی - بالایی - فوق - برتر- مافوق -ارجح - بیشتر و ابر)

قانون, قاعده, حکم, خط‌کش, حکم کردن, عادت, فرمانروایی, حکومت کردن, حکمرانی, فرمانروایی کردن, دستور, حکمرانی کردن, کنترل کردن, اداره کردن, بربست, گونیا

زن و شوهر, جفت, زوج, چندین, دوتا, چند (تا), متصل کردن, وصل کردن, به‌هم بستن, پیوستن, جفت شدن, آمیختن, جفت کردن

حوصله سر بر, سوراخ (کردن ), کسالت‌آور, کنش, حوصله‌سربر, خسته‌کننده, خرده‌چوبی که از مته کردن به‌دست می‌آید, ملول‌کننده