زنگ تفريح, شکستن, (اشیا و هرچیز شکستنی) شکستن, از کار انداختن, (چیزی را) به دو نیمکردن, تکهتکه شدن, از کار افتادن, تکهتکه کردن, خراب کردن, پاره کردن, کلفت شدن (صدای پسران هنگام بلوغ), نقض کردن, متلاشی کردن, متلاشی شدن, زیر قول زدن, خرد کردن (چیزی), شکستن (قانون، قول و ...), خرد شدن (چیزی), توقف کردن, (استخوان) شکستن, استراحت کردن, دچار شکستگیشدن, (در کاری) وقفه ایجاد کردن, دچار شکستگیکردن, از هم پاشاندن, (ماشینآلات) از کار افتادن, درهم شکستن, درستکارنکردن, تنفس (در مدرسه و ...), خرابشدن, وقت استراحت, شکاف, اختلال در عملکرد عادی ماشینآلات, خرابکردن, شکستگی, فرصت (برای موفقیت), (قانون) قانونشکنیکردن, گرفتن امتیاز از سرویس حریف (تنیس), زیرپا گذاشتن قانون, ضربات پیدرپی موفق, تخلفکردن, امتیازات, نقض قانونکردن, مجموع امتیازات هر نوبت (بیلیارد و اسنوکر), (وعده, تعطیلات (کوتاه), وقفه, قول و توافق) عهدشکنی کردن, به وعده عملنکردن, قطع همکاری کردن, (رابطه) قطع کردن, به عهد و پیمان وفانکردن, خلف وعده کردن, (توقف کوتاه در انجام دادن فعالیتی برای میانوعده خوردن یا استراحت کردن) زنگ تفریحدادن, تنفس دادن, دست از کار کشیدن (برای استراحت کوتاه), (پایاندادن به چیزی یا فعالیتی) قطع کردن (فعالیت یا عادت), قطعکردن (یک چرخه), جلوگیری از ادامهی کاری, شکستن سکوت یا یکنواختی, (از بین بردن قدرت یا نابود کردن یک سازمان یا تشکلیلات) نابود کردن یک جنبش, صدمهی جدی واردکردن به یک تشکل, شکستن اعتصاب, طلوع, (روز) سپیدهدم, روشنشدن هوا, سحر, پگاه, صبح زود, (آب و هوا) ناگهان تغییرکردن, (امواج دریا) شکستن موج بر ساحل, شکستن موج و برخورد آن به صخره, ناگهانی شروعشدن, به یکباره آغاز کردن, مرتعششدن صدا, لرزیدن صدا (از احساساتی شدن), (اخبار) افشا کردن, افشا شدن, برملا کردن, برملا شدن, شایع شدن (خبر), خبر ناخوشایندی را پخش کردن, خبر ناخوشایندی را به کسی رساندن, (تنیس) امتیاز گرفتن (زمانی که حریف سرویس میزند), برنده شدن (در برابر سرویس حریف), انفصال, (روحیه و اراده) شکست خوردن (روحی), اعتماد به نفس خود را از دست دادن, شکستن (از لحاظ روحی و ارادی), کسی را خورد کردن, خرد کردن, مهلت, شکست, از هم باز کردن، شکل broke فعل به معنی ورشکستگی
no object 'the branch broke with a loud snap
Separate or cause to separate into pieces as a result of a blow, shock, or strain.
this broke the pattern of generations remaining in the place where they were born
Interrupt (a sequence, course, or continuous state)
the district attorney says she will prosecute retailers who break the law
Fail to observe (a law, regulation, or agreement)
the idea was to better the prisoners, not to break them
Crush the emotional strength, spirit, or resistance of.
the weather broke and thunder rumbled through a leaden sky
(of the weather) change suddenly.
since the news broke I've received thousands of wonderful letters
(of news or a scandal) suddenly become public.
the flight broke to the right and formed a defensive circle
(chiefly of an attacking player or team, or of a military force) make a rush or dash in a particular direction.
the magazine has been published without a break since 1950
An interruption of continuity or uniformity.
I need a break from mental activity
A pause in work or during an activity or event.
he stopped to wait for a break in the traffic
A gap or opening.
a break in the valve was being repaired
An instance of breaking something, or the point where something is broken.
he made a bounce pass for a basket on the break in the second quarter
A rush or dash in a particular direction, especially by an attacking player or team.
he got his break as an entertainer on a TV music hall show
An opportunity or chance, especially one leading to professional success.
a break of 83 put him in front for the first time
A consecutive series of successful shots, scoring a specified number of points.
I will break this chocolate into smaller pieces.
to separate into parts or pieces suddenly or forcibly
She decided to break her routine for a week.
to interrupt or stop continuity
He will break his promise if he doesn't show up.
to fail to keep a promise or commitment
من این شکلات را به تکههای کوچکتر میشکنم.
به تکههای کوچک یا جدا از هم تقسیم کردن به طور ناگهانی یا قهری
او تصمیم گرفت برای یک هفته روال خود را بشکند.
قطع یا متوقف کردن ادامه یک چیز
اگر او نیاید، وعدهاش را میشکند.
ناتوانی در حفظ یک وعده یا تعهد
He tried to break the chocolate bar into smaller pieces.
To separate into pieces or to interrupt a continual state.
Let's take a break before we continue.
To stop working temporarily.
او تلاش کرد تا شکلات را به تکههای کوچکتر بشکند.
از هم جدا شدن یا یک حالت پیوسته را قطع کردن.
بیایید قبل از ادامه یک استراحت کنیم.
برای مدتی کار کردن را متوقف کردن.