گرفتن, شدن, خریدن, آوردن, بهدست آوردن, رفتن, دریافت کردن, رسیدن, ارتباط گرفتن, سوار شدن (وسایل نقلیه), ارتباط برقرار کردن (از طریق رادیو, رسیدن به (مکان), تلفن و...), جواب دادن (تلفن و در), بهدست آمده, درک کردن, فهمیدن, کسب کرده, کسب کردن, گرفتن (بیماری), پرداختن, دچار شدن, گذراندن, مبتلا شدن, (کاری) کردن, انجام دادن, فرصت داشتن, حاصل کردن, واداشتن, ایجاد کردن, راضی کردن, تولید کردن, پدر درآوردن, آماده کردن, کشتن (مجازی), تهیه کردن, بهسزای عمل رساندن, تسلط یافتن, کفر درآوردن, رنجاندن, اعصاب خرد کردن, آزردن, آزار دادن, گیج شدن, پول گیر (کسی) آمدن, آشفته شدن, پول دریافت کردن, خوردن, مجازات شدن, اصابت کردن, محکوم شدن, زدن, وصل شدن (تماس تلفنی), داشتن, کردن, (با have یا has) (به عنوان یک باید یا اجبار) ضرورت داشتن, انجام دادن (کاری), دستگیر کردن, دریافتن, بازداشت کردن, گیج کردن, آبستن شدن, سردرگم کردن, آبستن کردن, فرزند, (درمورد جانوران) زایش, (درمورد جانوران) تولد, دودمان, اصل و نصب, تحصیل شده, تحصیل کردن, عادت کردن, ربودن, فائق آمدن
I got the impression that she wasn't happy
Come to have or hold (something); receive.
I need all the sleep I can get
Succeed in attaining, achieving, or experiencing; obtain.
it's getting late
Enter or reach a specified state or condition; become.
I got to the airport
Come, go, or make progress eventually or with some difficulty.
the police have got him
Catch or apprehend (someone)
What do you mean? I don't get it
Understand (an argument or the person making it)
knowledge which is gotten at school
Acquire (knowledge) by study; learn.
he passes this on to his get
An animal's offspring.
Stupid get! O my God, how you stick yourself I'll never know!
A person whom the speaker dislikes or despises.
I need to get a new phone.
To obtain or acquire something.
She will get tired after the long walk.
To become or come to have.
من نیاز دارم که یک گوشی جدید بگیرم.
برای بدست آوردن یا کسب چیزی.
او بعد از پیادهروی طولانی خسته خواهد شد.
به حالت یا وضعیتی تبدیل شدن.
آیا متوجه شدی که چه گفتم؟
درک کردن.
I need to get some groceries.
to obtain or acquire something.
He will get the chance to speak.
to come to have or hold something.
She got tired after the long walk.
to reach a particular condition or state.
من باید برای خرید به فروشگاه بروم.
برای بهدست آوردن یا کسب چیزی.
او فرصتی برای صحبت کردن بهدست میآورد.
برای داشتن یا در دست داشتن چیزی.
او بعد از پیادهروی طولانی خسته شد.
برای رسیدن به یک شرایط یا وضعیت خاص.