پایین, به پایین, زیر, به‌صورت ثبت‌شده, پایین آوردن, کم, فرو دادن, به جنوب, سوی پایین, جنوب, به طرف پایین, امتداد, انتها, دلتنگ, غمگین, موی لخت, سرافکنده, پر صاف و نرم (پرندگان), پرهای ریزی که برای متکا به کار می‌رود, (یکی از چهار) فرصت جلو بردن توپ (به فاصله 10 یارد), کرک, پکر, افسرده, از کار افتاده (رایانه و اینترنت), نزول کرده, کاهش یافته, سریع خوردن, سریع نوشیدن

شاید, محتملا, احتمالاً

از نو, دگربار, دوباره, پس, باز, یک‌بار دیگر, دیگر, از طرف دیگر, نیز, به‌علاوه

کارشناس, ماهر, متخصص, خبره, کاردان, کارشناسانه, باتجربه, کارشناسی کردن

او, او (آن مرد), [ضمیر سوم شخص مفرد مذکر], جانور نر, فرد مذکر, حیوان نر, مرد

همچنین, نیز, علاوه بر این, همین‌طور, به‌علاوه, گذشته از این

پیدا شد, برپاکردن, تاسیس کردن, بنیاد نهادن, بنا نهادن, تأسیس کردن, قالب کردن, ذوب کردن, ریخته‌گری, قالب‌ریزی کردن, زمان گذشته ساده فعل Find, قسمت سوم فعل Find

به همان اندازه, به‌طور مساوی, به یک اندازه, به‌طور برابر, به یک درجه, به ‌یک اندازه

یا, یا اینکه, یا به‌عبارت دیگر, یا انکه, در غیر این صورت, خواه, وگرنه, چه, اتاق جراحی, اتاق عمل

نسبت به. تا, نسبت به, تا, از, که, تا اینکه, به‌جز, غیر از

تعیین کردن, حکم دادن, مشخص کردن, تصمیم گرفتن, معین کردن, مصمم شدن

موفقیت آمیز, موفق, کامیاب, موفقیت‌آمیز, پیروز, نیک‌انجام, عاقبت‌به‌خیر

در نهایت, سرانجام, سرآخر, بالأخره, در پایان, عاقبت امر, درنهایت, دست آخر, اجلا

گروه, دسته, گروه‌بندی کردن, انجمن, گروه تشکیل دادن, جمعیت, دسته‌بندی کردن, دسته‌دسته کردن, جمع شدن

انجمن, اجتماع, گروه, جامعه, عوام, محله, اشتراک, همبستگی, همانندی, تشابه, وحدت, اجتماع زیستی, جامعه زیستی

تعلق داشتن, مال کسی بودن, متعلق بودن, وابسته بودن

خوب, چشمه, جوهردان, به‌خوبی, دوات, بیشتر, به بالا فوران کردن, خیلی, رو آمدن آب و مایع, کامل, در سطح آمدن و جاری شدن, کاملا, تندرست, به‌آسانی, سالم, به‌راحتی, راحت, سلامت, بسیار خوب, به چشم, به‌تمامی, درست, تمام و کمال, منطقی, بدون اشکال, اوه, خب, خیلی خوب, چاه

ايجاد كردن, آفریدن, خلق کردن, ساختن, به‌وجود آوردن, به وجود آوردن, هستی دادن به, ابداع کردن, احداث کردن, پدید آوردن, ایجاد کردن, برانگیختن, برپا کردن, موجب ... شدن, باعث ... شدن, (مقام, عنوان) منصوب کردن, گماشتن, کردن, دادن, اعطا کردن, (در بریتانیا, عامیانه) قشقرق راه انداختن, الم‌شنگه برپا کردن

روزانه, هر روز, روزبه‌روز, به‌ طور یومیه, روزنامه یومیه, روزنامه (یومیه به جز جمعه)

نیاز داشتن, نیاز, احتیاج داشتن, لزوم, احتیاج, باید, نیازمندی, بایستن, در احتیاج داشتن, نیازمند بودن, نیازداشتن, درماندگی, تنگدستی

Occupy, attract, or involve (someone's interest or attention)
he plowed on, trying to outline his plans and engage Sutton's attention

بدن, تن, تنه, بدنه, جسد, جسم, حجم, پرپشتی, جنازه, لاشه, اطاق ماشین, جرم سماوی, دارای جسم کردن, ضخیم کردن, غلیظ کردن

(of event or process) happen or come into being.
the fire started in the building's upper floor

تاثیر می گذارد, متأثر کردن, اثر کردن بر, تغییردادن, تحت‌تأثیر قرار دادن, وانمود کردن, دوست داشتن, تمایل داشتن(به), تظاهر کردن به, احساسات, اثر, نتیجه, برخورد

منظور داشتن, معنی و مفهوم خاصی داشتن, معنا داشتن, معنی دادن, میانگین, به معنی (چیزی) بودن, میانه, متوسط, ارزش داشتن, اهمیت داشتن, قصد داشتن, وسطی, واقع در وسط, حد وسط, بدجنس, پست‌فطرت, میانه‌روی, اعتدال, خسیس, منابع درآمد, معدل, عایدی, میانگین (ریاضی), پست فطرت, آب زیرکاه, مقصود داشتن, هدف داشتن

ذهن, فکر, توجه کردن, اهمیت دادن, مراقب بودن, خاطر, مراقبت کردن, خیال, مواظب بودن, مغز, آزار دیدن, فهم, ناراحت شدن, فکر چیزی را کردن, اشکال داشتن, یادآوری کردن, پیروی کردن, تذکر دادن, مواظبت کردن, آدم متفکر, ملتفت بودن, آدم روشن‌فکر, اعتنا کردن به, آدم باهوش, حذر کردن از, توجه, تصمیم داشتن, تمرکز

یکسان, مثل هم, همان, یکنواخت, همان‌چیز, (هم) همین, همان کار, همان جور, همان‌جور, (هم) همین طور, به‌همان اندازه, به یک شکل, به‌طور یکسان

احساس کردن, حس کردن, لمس کردن, حس داشتن, محسوس شدن, دست زدن, فکر کردن, نظر داشتن, (با دست یا پا) دنبال چیزی گشتن, ساختار, پارچه, بافت

بهتر, (صفت تفصیلی good) بهتر, خوب‌تر, نیکوتر, بهبود بخشیدن, بهتر کردن, بیشتر, افضل, بطور بهتر, بهتر شدن, بهبودی یافتن, چیز بهتر, شرط بندی کننده, کسی که شرط می بندد

در حالی که, در صورتی‌که, درحالی که (برای بیان تضاد), هنگامی‌که, زمانی که, حال آنکه, وقتی که, مادامی‌که, با وجود, در حین, علی‌رغم, تا موقعی‌که, با اینکه, سپری کردن, زمان, گذراندن, مدت